کد مطلب:106401 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

خطبه 016-به هنگام بیعت در مدینه











[صفحه 590]

از خطبه های آن حضرت كه به هنگام بیعت مردم با او در مدینه ایراد فرموده است سفه: رذیله اخلاقی كه در مقابل صبر قرار گرفته است و به تزلزل و بی ثباتی منجر می شود. اكله: نام هر چیز خوردنی به نظر ما (شارح) این بخش از خطبه بخشی از خطبه ای است كه قبلا به آن اشاره كردیم (در خطبه 14( و بخشی از خطبه ی آینده است و ما اینك تمام آن را می آوریم تا معنی روشن شود. سپاس خداوندی را سزاست كه بهترین حمد شایسته اوست و بالاترین بزرگواری شان اوست، خدای یگانه بی نیاز، استوانه های عرش را به پا داشت و با درخشش نور خورشید جهان را روشن و استوار ساخت، زمین را خلق كرد و آن را مسخر كسانی قرار داد كه بر روی آن گام نهادند، گواهی می دهم كه خدایی جز او نیست و شریكی ندارد و شهادت می دهم كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. او را با نوری تابنده و روشنایی درخشان برای هدایت مردم فرستاد به لحاظ ویژگیهای اخلاقی برترین مردم، و بالاترین شرف خانوادگی را داشت. حق هیچ مسلمان و مظلمه هیچ صاحب حقی بر او قرار نگرفت بلكه حق او ضایع و مورد ستم واقع شد. پس از حمد خدا و درود پیامبر، اول كسی كه مظلمه گناه به گردن گرفت دختر آدم بود كه جایگاه نشستن او

به اندازه یك جریب و دارای 20 انگشت بود و دو ناخن به اندازه دو چنگال داشت. خداوند بر او شیری را همچون فیل و گرگی را همچون شتر و بازی را همچون حمار مسلط ساخت. این اتفاق در آغاز خلقت پیش آمد سپس او را كشتند. خداوند ستمگران را بر زشتی اعمالشان تنبیه می كند، به همین دلیل خداوند فرعون و هامان و قارون را به گناهانشان كشت. آگاه باشد كه گرفتاری و بلا به شما باز گشته به همان گونه كه در روزگار بعثت پیامبرتان وجود داشت. سوگند به آن كه پیامبر را به حق برانگیخت به سختی در هم آمیخته می شوید و سپس بشدت غربال می شوید و چنان كه كفگیر طعام دیگ را بر هم می زند با یكدیگر آمیخته خواهید شد تا عزیز شدگان بی جهت، خوار شوند و خوار شدگان به ناحق عزت یابند. جلو افتادگان به ناحق به عقب باز گردند و عقب نگه داشته شدگان جلو افتند. به خدا سوگند چیزی را پنهان نكردم و ابدا دروغ نگفتم، من این روز و این وضع را از پیامبر (ص) شنیده ام. آگاه باشید! گناهان اسبهای سركش و افسار گسیخته ای هستند كه سواران خود را وارد آتش می كنند و تقوا و پرهیزگاری مركب آرامی است كه افسار خود را به دست سوارش سپرده و او را از رنج و غم خلاص كرده به سایه گسترده ای می رساند

، درهای بهشت باز می شود و نگهبانان بهشت می گویند: سلام علیكم طبتم فادخلوها خالدین. كسی به من این آگاهی را داده كه من شریك پیامبری او نیستم و توبه هیچ كس پذیرفته نیست مگر به وسیله پیامبری كه از جانب خدا مبعوث شده باشد و چه كسی بعد از پیامبر، نجاتبخش تر از او از آتش جهنم است؟ ای مردم كتاب خدا و سنت پیامبر را هیچ كس جز مطابق نفس خود رعایت نمی كند و مردم امتحان می شوند و بنا به نتیجه امتحان در بهشت یا جهنم وارد خواهند شد. (مردم سه دسته اند) یا اهل نجاتند، و یا امید به نجات دارند، و یا گرفتار در آتشند و برای هر یك از اینها اهلی وجود دارد. به جان خودم قسم اگر باطل طرفدار فراوان دارد از قدیم چنین بوده است و اگر اهل حق اندك است؟ شاید از قبل چنین بوده است و كم اتفاق می افتد كه حق طرفدار فراوان پیدا كند. اگر اختیار شما را در امر خلافت به شما برگردانند شما از نیكبختان خواهید بود و ما هم جز برای همین امر تلاش نمی كنیم. كارهایی در گذشته اتفاق افتاد كه شما در آن میل داشتید و در نزد من رای شما پسندیده نبود و اگر من بخواهم گفتنیها را بگویم مطلعم. خدا از گناه شما بگذرد. آن دو نفر روزگارشان گذشت و سومی به جای آنها نشست كه مانن

د كلاغ، همتش شكمش بود. وای بر او، اگر بالهایش قطع می گردید و سرش بریده می شد به نفعش بود. مردم امتحان می شوند و بهشت و جهنم در پیش رویشان است. (و در همین رابطه مردم به سه دسته تقسیم می شوند) تلاش كننده موفق و خواهان امیدوار (به بهشت می روند) و كوتاهی كننده از فرمان خدا به جهنم می رود. این سه تا و دو تای قبلی می شوند پنج تا كه ششمی ندارد. فرشتگان پرواز كننده و پیامبری كه هدایت كننده است از این اقسام به حساب نمی آیند. آن كه ادعای باطل كرد هلاك شد و آن كه افترا بست ضرر كرد. به چپ و راست رفتن گمراهی است و راه حقیقی راه وسط است. و بر همین راه وسط رفتن، (نه چپ روی و نه راست روی) كتاب خدا و دستورات پیامبر استوار است. آگاه باشید كه خداوند تربیت این امت را تازیانه و شمشیر قرار داده است، هیچ امامی در این موضوع كوتاهی نمی كند. در خانه های خود بمانید و رابطه ی بین خود را اصلاح كنید، توبه در پشت سر شماست. هر كس رو در روی حق بایستد هلاك می شود. بدانید هر قطعه زمینی كه عثمان بخشیده باشد و آنچه از بیت المال گرفته باشد، به بیت المال برمی گردد. اگر مالی را بیابم كه مهر زنان شده و یا به سرزمینهای دور بخشیده شده باشد به بیت الم

ال برمی گردانم زیرا اگر حق سبب گشایش امور نشود باطل هرگز سبب گشایش نخواهد شد. این سخن من است و برای شما و خود طلب آمرزش می كنم. این بخش از خطبه را در خطبه 14 توضیح دادیم، اینك به تفسیر آن برگشته و می گوییم: الذمه: حرمت، عهد و پیمان الرهینه: گرو الزعیم: ضامن. در حدیث آمده است كه زعیم به معنای تاوان دهنده است. مثلات: كیفرها. الحجز: بازداشتن و مانع شدن. قحم فی الامر و تقحمه: خود را بدان گرفتار ساخت. هیات: چگونگی، صفت بلبله: مخلوط شدن الغربله: آرد و جز آن را نخاله گرفتن و غربال كردن، به معنای قتل نیز آمده است ساط القدر: بهم زدن طعام دیگ با وسیله ای و چرخاندن آن. وشمه: كلمه وسمه: علامت و اثر فلان: یرعی علی نفسه: به حساب خود برسد شمس: جمع شموس و به معنای حیوانی است كه وقت سوار شدن مانع می شود تاود: حركت سنگین و باثبات زلول: بی حركت و رام كلوح: كسی كه در یاس و شكستگی ناراحت است. امر الباطل: باطل زیاد شد در گرو آنچه می گویم هستم و خودم ضامن آنم. هر كس از پیشامدهای ناگوار روزگار عبرت آموخت به هنگام قرار گرفتن در شبهات، تقوا وی را حفظ خواهد كرد. آگاه باشید كه گرفتاری و بلا به شما بازگشته همان گونه كه

در روزگار بعثت پیامبرتان وجود داشت. سوگند به آن كه پیامبر را به حق برانگیخت بسختی در هم آمیخته خواهید شد تا این كه عزیزان بی جهت خوار شوند و خوار شدگان بناحق عزت یابند، افتادگان به ناحق به عقب باز گردند و عقب نگه داشته شدگان جلو افتند. به خدا سوگند چیزی را پنهان نكردم و ابدا دروغ نگفتم، من این روز و این وضع را از پیامبر شنیده ام. آگاه باشید، گناهان، اسبهای سركش و افسار گسیخته ای هستند كه سواران خود را وارد آتش می كنند. و تقوا و پرهیزكاری مركب آرامی است كه افسار خود را به دست سوارش سپرده و او را وارد بهشت می كند حق و باطل هر یك طرفدارانی دارد. اگر باطل اكثریت دارد از قدیم چنین بوده است و اگر حق طرفداران كمی دارد چه بسا همیشه چنین بوده است و كم اتفاق می افتد كه حق طرفدار فراوان پیدا كند. سیدرضی درباره كلام امام (ع) می گوید: این كلام مختصر مواردی از نیكویی سخن را داراست كه تحسین تعریف كنندگان از روی فهم به پایه آن نمی رسد و بهره شگفتی از این كلام بیشتر از بهره خودپسندی است و در عین حال دارای ویژگیهایی از فصاحت است كه تاكنون بر هیچ زبانی جاری نشده است و هیچ انسانی بر عمق آن اطلاع نیافته. كسی كه از دانش فصاحت بهر

ه ای ندارد آنچه ما درباره این كلام گفتیم درك نمی كند، مگر دارای ذوق سرشار باشد، و در هر صورت جز دانشمندان بلندی این سخن را درك نمی كنند. امام (ع) در این قسمت از خطبه عبرت گرفتن را برای رعایت تقوا لازم دانسته و به صورت قضیه شرطیه متصله توجه داده است كه عبرت گرفتن وسیله رسیدن به تقواست. صورت قضیه شرطیه متصله چنین است: هر كس از پیشامدهای ناگوار عبرت بگیرد تقوا او را از افتادن در شبهات باز می دارد چگونگی ارتباط بین عبرت گرفتن و تقوا به این صورت است: هر كس كه در توجه به حقایق، عقل راهنمایش باشد و نور بصیرت او را بر مشاهده آفات دنیا آماده سازد و از دگرگونی حالات عبرتها به دست آورد و از كسانی كه همت خود را به دنیا منحصر كرده و دنیا را جای همیشگی خود دانسته اند پند گیرد، خواهد دید كه همه امور دنیا باطل و سایه هایی زوال پذیرند. بنابراین خداوند ترس و تقوای خود را در دل چنین شخصی می افكند و این ترس از خدا او را از افكننده خود در امور باطل و بی دوام باز می دارد و نور حق بر لوح نفسش به خاطر همین پند گرفتن می تابد. بنابراین لازمه تقوا به دور ماندن از شبهات است. امام (ع) با لفظ شبهات اشاره فرموده است به امور دنیوی باطل و بی

دوام كه حق و ثابت و بادوام تصور می شوند و قوه خیال امور باطل را به حق مشتبه می سازد و به همین دلیل شبهات را شبهات نامیده اند. و می دانیم قوه تعقلی كه از اسارت هوای نفس خارج باشد بر تشخیص حق از شبهات نیرومند خواهد بود. امام (ع) رابطه عبرت و تقوا را با این جمله كه: من صحت این حقیقت را بر عهده می گیرم و درستی آن را ضمانت می كنم، تاكید می كند و كلمه رهن را به عنوان استعاره برای این ضمانت به كار برده است چنان كه در قول خدای تعالی به همین معنی به كار رفته است كه: كل نفس بما كسبت رهینه. چه بسا حقیقت تقوا بر انسان پوشیده باشد، بدین لحاظ تعریفی از تقوا آورده و می گوییم: تقوا بر حسب عرف شرعی به ترس از خداوند تعالی بستگی دارد. بدین توضیح كه شخص متقی از آنچه سبب دوری از خدا و توجه به دنیا و زینتهای آن می شود پرهیز می كند و از روی قصد از خدا روی برنمی گرداند، و چنان كه دانسته شده، ترك و دوری از دنیا زهد حقیقی است و تقوا وسیله آن است، بنابراین تقوا برترین قدرت برای نزدیكی به خدا و بزرگترین مانع بی توجهی به خداست، تقوا به معنای ترس از خدا در اول سوره نساء آمده است: یا ایها الناس اتقوا ربكم: ای مردم از خدا بترسید، و به همی

ن معنی در اول سوره حج و شعرا نیز آمده است: اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون: وقتی كه برادر آنها نوح به آنها گفت آیا از خدا نمی ترسید؟ و همچنین در سخن هود و صالح و لوط و شعیب به مردمشان همین معنی منظور شده، و در سوره عنكبوت از قول ابراهیم تقوا به همین معنی آمده است: اذ قال لقومه اعبدو الله و التقوه، اتقو الله حق تقاته، تزودوا فان خیر الزاد التقوی، در دیگر آیات قرآن نیز تقوا به همین معنی آمده است، هر چند بعضی از مفسران گاهی تقوا را به معنای ایمان گرفته اند چنان كه در این آیه آمده است: الزمهم كلمه التقوی، و گاهی تقوا را به معنای توبه گرفته اند: و لو ان اهل القری امنوا و اتقوا و گاهی تقوا را به معنای ترك معصیت گرفته اند مانند: واتوا البیوت من ابوابها و اتقو الله. حال كه معنای تقوا را دانستی بدان كه امام (ع) آنها را به لزوم رعایت تقوا آگاه می كند كه تقوا رهایی بخشنده از شبهات است و به آنها یادآور می شود كه در شبهات غرقند كه: الا و ان بلیتكم قد عادت كهیاتها یوم بعث الله نبیه. مقصود حضرت از بلایای آنها تشتت آرا و اختلاف نظر و نداشتن الفت و متحد نبودن در یاری رساندن به دین خداست آنها شبهات القا شده از سوی شیطان را پذی

رفتند و وسوسه های شیطان را به دل راه داده و مغلوبش شدند. و این از بزرگترین امتحاناتی است كه خداوند بندگان خود را بدان می آزماید. دراین باره خداوند متعال می فرماید: و نبلوكم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون. اینها شبیه اموری هستند كه در زمان بعثت پیامبر (ص) در میان مردم رواج داشت و در ضمن این گفتار آنها را متوجه می سازد كه با داشتن این حالت، تقوایی ندارند. بعد از آن كه معلوم شده دوری از شبهات از لوازم تقواست بنابراین افتادن آنها به شبهات موجب سلب تقوا از آنها شده بود امام (ع) بعد از این كه افتادن آنها را در شبهات به دلیل نداشتن تقوا بیان می فرماید با قسم جلاله در بلا افتادن آنها را به خاطر عدم یاری دین و پیروی از هواهای نفسانی اعلام داشته و سه نوع بلا را به ترتیب زیر یادآور می شود: 1- بلبله: كنایه از كارهایی است كه بنی امیه و دیگر امرای ستمگر انجام دادند مانند ایجاد غمهای كشنده، عدم امتیاز صالحان از ناصالحان، بالا بردن موقعیت اجتماعی اراذل و اوباش و خوار و پست ساختن بزرگان از مقام و منزلتی كه داشتند. 2- غربله، گویا كنایه از درآمیختن آنها و مورد آزمایش قرار دادن آنها به وسیله ی دشواریها و كشته شدن در راه خد

است همچنان كه بسیاری از صحابه و تابعین این چنین آزموده شدند. در این عبارت عمل آنها به غربال شدن آرد تشبیه شده است كه خالص از ناخالص جدا می شود. به همین دلیل لفظ غربال برای آزمایش و جدا شدن حق از باطل استعاره آورده شده است. در دو جمله فوق سجع متوازی وجود دارد. 3- افراد جامعه زیر و رو شوند چنان كه محتوای دیگ به وسیله كفگیر زیر و رو می شود تا افراد پایین جامعه بالا آیند و بالعكس. در این جا لفظ سوط برای منظور یاد شده استعاره به كار رفته، زیرا صاحبان جور كه بعد از حضرت آمدند بر مردم ستم و اهانت روا داشتند و قواعد اجتماعی را به ضرر مردم تغییر دادند. جمله سوم از نظر معنی به جمله اول نزدیك است. فرموده است: و لیسبقن سابقون كانوا قصروا و لیقصرن سباقون كانوا سبقوا این سخن امام (ع) اشاره به تغییراتی است كه در جریان حوادث زمان برای مردم پیش آمد. بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند مقصود امام از مقصران كسانی هستند كه به سوی گروهی رفتند كه آنها از یاری امام (ع) در آغاز امر پس از وفات رسول خدا، خودداری كردند و آنگاه امام (ع) را در زمان خلافتش یاری دادند و با آن حضرت در جنگها شركت كردند. و منظور امام از سابقین كسانی هستند كه

امام (ع) را یاری ندادند و او را تنها گذاشتند و از او روی برتافتند و با او جنگیدند. احتمال دارد منظور امام (ع) عموم افرادی باشند كه در گرویدن به اسلام سابقه داشتند ولی امام (ع) را یاری نكردند. بنابراین مقصران با سابقه مخالفت كسانی هستند كه بعدا عنایت الهی دست آنها را گرفت و توفیق جدیت در طاعت خدا یافتند و از اوامر خداوند پیروی كردند و از ارتكاب نواهی خدا دوری جستند با این كه در آغاز در یاری امام (ع) كوتاهی كردند. عكس اینها كسانی هستند كه در آغاز امر در یاری امام (ع) و اطاعت خدا دامن به كمر زدند (مانند طلحه و زبیر) ولی بعدا هوای نفسانی آنها را از راه قبلی منحرف كرد و راه شیطان را پیمودند و در نتیجه سابقه ایمانی آنها به تقصیر و انحراف از دین تبدیل شد. فرموده است: والله ما كتمت و شمه و لاكذبت كذبه. امام (ع) سوگند یاد می كند كه آنچه از پیامبر خدا درباره حوادث شنیده است پوشیده نمی دارد و هر حقیقتی كه برای او بیان شده است و گفتنش مباح باشد بیان می كند و هرگز دروغ نمی گوید. و این سوگند گواهی است بر درستی خبرهایی كه اتفاق افتاده یا بزودی اتفاق می افتد و مقدمه ای است برای آنچه پس از این خواهد بود، چنان كه می فرماید: م

ن به امر خلافت و اجتماع و بیعت مردم با خودم از جانب پیامبر (ص) باخبر شدم. بیان این جمله برای نشان دادن تنفر مردم از باطل و گرایش آنها به حق و پایداری آنها در پیروی از امام (ع) است. سپس آنها را به رعایت تقوا امر می كند و از عاقبتی كه برایشان پیش می آید خبر می دهد كه به طور حتم دچار بلا و شبهه می شوند، بنابراین لازم است كه از خطاها دوری كنند و به پرهیزگاری بپردازند و توجه می دهد كه خطا مقدمه انحراف و تقوا مقدمه نجات است كه: الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار. نخست امام (ع) لفظ خیل را برای خطاها به كار می برد و سپس آن را به صفت نفرت آور چموش و سركش و حالتی كه مانع از سوار شدن انسان بر آن می شود توصیف فرموده كه علاوه بر چموشی لجام گسیخته نیز هست. مناسبت استعاره روشن است، زیرا اسب چموش افسار گسیخته فراوان اتفاق افتاده كه سوارش را به بیراهه برده و به هلاكت رسانده است. همچنین مرتكب خطا چون بر غیر نظام شریعت رفتار می كند و زمام امور شریعت را رها ساخته و به حدود دین عمل نمی كند سرانجام چنین وضعی افتادن در بزرگترین مهلكه یعنی جهنم است و این استعاره لطیفی است. فرموده است: الا و ان

التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه در این عبارت امام (ع) لفظ مطایا را با صفت زیبای رام كه موجب میل به آن می شود استعاره آورده و هیاتی را كه زیبنده سواره است یعنی در دست داشتن افسار ترسیم فرموده است و با زمام به حدود شریعت كه پرهیزگار آن را رعایت كرده و از آن تجاوز نمی كند اشاره كرده است و چون مركب رام سوارش را طبق نظم شایسته حركت می دهد و از راه راست بیرون نمی رود و دارای مهاری است كه راكب می تواند آن را از انحراف باز دارد، بنابراین سوار خود را نهایتا به مقصد می رساند. تقوا نیز نسبت به متقی چنین است كه سالك الی الله به وسیله تقوا به آسانی و آسودگی راه حق را می رود و در موارد هلاك بر هوای نفس خود مسلط است و از آن پیروی نمی كند، بنابراین هوای نفس در اختیار او، و همچون مركب رامی است و رعایت حدود خدا سبب ایجاد ملكه تقوا و استمرار آن می شود و بدین سان تقوا شبیه مهاری است كه مركب نفس را به اختیار درمی آورد در این كه تقوا صاحب خود را به سلامت به سعادت ابدی می رساند شبیه مركبی رام است كه سوار خود را به مقصد می رساند. در هر دو مورد (تشبیه خطا، به اسب چموش و تقوا به مركب رام) استعاره محسوس ب

رای معقول است. پس از آن امام (ع) توضیح می دهد كه دو راه برای رفتن وجود دارد: راه خطا و راه تقوا و پس از آن حق و باطل را بیان داشته و تقوا را همان حق، و باطل را همان خطا معرفی می فرماید. سپس می فرماید برای هر یك از راههای حق و باطل راهروانی است و بر حسب آنچه در لوح محفوظ با قلم قضای الهی مقدر شده است هر دسته راهی را می روند، چنان كه رسول خدا (ص) فرموده است: هر كس شایسته چیزی است كه برای آن آفریده شده است. فرموده است: فلئن امر الباطل لقدیما فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل این سخن به منزله این است كه خود و پیروان حق را معذور دانسته است و فراوانی اهل باطل را مذمت و نكوهش فرموده، زیرا كمی یاران حق در زمان خلافت علی (ع) چیز تازه ای نبوده است كه من بكوشم آن را بر اهل باطل انكار كنم تا موجب شود كه حق را نشنوند و عمل نكنند، و در سخن امام (ع) كلمه لربما و لعل توجه به این است كه هر چند حق طرفداران اندكی دارد ولی امید است كه زیاد شوند و افزودن كلمه تمنی بعد از ربما كه حرف تقلیل است خبر دادن از كمی یاران حق می باشد با امید زیاد شدن و آرزوی فراوان شدن طرفداران حق. و با عبارت، و لقلما ادبر شی ء و اقبل، بعید دانستن برگشت حق

را به قوت و كثرت بعد از ضعف و قلت بیان می دارد، زیرا لازمه از میان رفتن استعداد چیزی از میان رفتن وجود شیئی است. حقیقت نیز به قلوبی وارد می شود كه باصفا بوده و آمادگی پذیرش آن را داشته باشند، بنابراین هرگاه اهل حق خود بمیرند و یا دلهایشان بمیرد استعداد حق كاهش می یابد و ضمیر باطنشان سیاه می شود. این جاست كه نور حق شكسته می شود و سیاهی باطل به خاطر وجود زمینه و استعداد، فراوان می شود. روشن است كه در چنین وضعیتی بازگشت حق و نورانیت آن پس از پشت كردن حق و روی آوردن ظلمت باطل، امر بعیدی است. احتمال بسیار اندكی است كه زمینه و استعداد قبول حق باز گردد و امید می رود كه حق با نیرومندی باز گردد و لوح و ضمیر دلها به وسیله ی انوار حق روشن شود و بر باطل حمله آورد و آن را از میان ببرد كه باطل رفتنی است، و این كار بر خدا مشكل نیست. امام (ع) در این كلام توجه می دهد كه مردم همراه حق باشند و بدان قیام و عمل كنند تا حق به خاطر زبونی آنها از میان نرود كه جبران آن برایشان ممكن نخواهد بود.

[صفحه 602]

جاده: بزرگراه صفحه: جانب، مقابل سنخ: اصل، اساس، مثبت، استواری. ذات البین: حقیقت هر چیز خیبه: به مطلوب دست نیافتن كسی كه بهشت و جهنم را در پیش رو دارد سرگرم اموری است (مردم در پیمودن این دو راه به سه دسته تقسیم می شوند) دسته ای (در زمینه بهشت) تلاش می كنند و زود نجات می یابند. و دسته ای حق را طالبند و امیدوار آمرزشند ولی كند حركت می كنند و دسته ای دیگر در وظایف الهی كوتاهی دارند و بالاخره به جهنم درخواهند افتاد. به راست و چپ رفتن گمراهی است و راه وسط جاده حق است كه كتاب خدا و سنت نبوت بر آن استوار است و خاستگاه سنت و پایان همه كارها بدان باز می گردد. هر كس به ناحق ادعا كند هلاك می شود، هر كس بر حق افترا ببندد زیان می بیند و به مطلوب نمی رسد، و هر كس حق را اظهار كند هلاك می شود. در نادانی شخص همین بس كه قدر خود را نشناسد. هر كه بر تقوا استوار ماند هلاك نمی شود كشته قومی كه بر اساس تقوا باشد تشنه نمی ماند (هر عملی كه بر مبنای حق باشد ضایع نمی شود.) بنابراین در خانه هایتان بمانید و اختلافات خود را اصلاح كنید كه توبه در پشت سر شماست. هیچ كس جز پروردگارش را نستاید و هیچ نكوهشگری جز خودش را ملامت

نكند. ما این بخش از خطبه را قبلا توضیح دادیم. باید توجه داشت كه معنای جمله اول این بخش از خطبه این است: آن كه بهشت و جهنم را در پیش رو دارد در حقیقت دارای نوعی سرگرمی است كه او را از اندیشه غیر از بهشت و جهنم باز می دارد. بنابراین لازم است كه به چیزی جز بهشت سرگرم نشود. مقصود این است كه این سرگرمی وسیله رسیدن به بهشت و نجات از جهنم است، كه كتاب آسمانی در این باره سخن گفته و پیامبران نیز بر این امر تاكید كرده اند. امام (ع) با این جمله كه بهشت و جهنم فراروی شما قرار دارند به یكی از این دو امر اشاره كرده است: 1- مقصود این باشد كه بهشت و جهنم مورد توجه اند و انسان در مدت عمرش به یاد آنهاست، زیرا در پیش روی انسانها قرار دارند و همیشه اندیشه انسان را به خود مشغول می دارند و هر كس بهشت و جهنم را تا این اندازه در نظر داشته باشد به غیر آن دو نمی پردازد. 2- پیش روی بودن بهشت و جهنم به این معنی باشد كه چون انسان از آغاز تا انجام عمر به سوی خدا سفر می كند و در پایان سفر ناگزیر یا به بهشت می رود یا به جهنم، پس بهشت و جهنم در این سفر پیش روی او هستند و به یكی از آنها می رسد. و آن كه همیشه به سمت هدف معینی حركت می كند چگ

ونه سزاوار است به اموری بپردازد كه برای این سفر مفید نیست. حضرت فعل شغل را به صورت مجهول آورده است چون هدف در اینجا ذكر شغل می باشد و یا سرگرمی است كه خداوند با ایجاد بهشت و جهنم و تشویق و ترساندن از آنها فراهم آورده است. بنابراین نایب فاعل (خداوند) به دلیل عظمت و بزرگی یا ظهور، ذكر نشده است سپس امام (ع) مردم را به لزوم پرداختن به بهشت و جهنم توجه داده و در این ارتباط مردم را به سه دسته تقسیم كرده است كه: فرموده است: ساع سریع نجا، طالب بطی ء نجا، و مقصر فی النار هوی. دلیل منحصر كردن مردم به این سه دسته این است كه مردم بعد از انبیا یا طالب خدا هستند و یا تارك او. خداجویان یا به نهایت سعی و كوشش و توان، در رسیدن به رضای حق می كوشند و یا در این باره سستی و سهل انگاری می كنند، بنابراین خداجویان دو دسته و تاركان خدا یك دسته اند كه بیشتر از این تقسیم نیست. البته خداجویان دارای درجات و مراتب مختلفند. دسته اول، رستگارانی هستند كه گوی سبقت را از همگان ربوده و از عذاب رهایی می یابند چنان كه خداوند فرموده است. ان المتقین فی جنات و نعیم فاكهین بما اتیهم ربهم و وقیهم ربهم عذاب الجحیم. دسته دوم خداجویانی هستند كه در راه رس

یدن به رضای حق كوتاهی می كنند. اگر انبیا را قسم چهارمی ندانیم چون (خطبه، مردم را به پنج دسته تقسیم كرده)، پیامبران از همین دسته اول به شمار می آیند. دسته سوم كسانی هستند كه در اطاعت خدا كوتاهی دارند و پیروی از شیطان را برگزیده اند، عنان اختیارشان به دست شیطان است و هرگاه شیطان بخواهد آنها را از راه خدا باز می دارد و به پرتگاه هلاكت و منزل شقاوت می افكند و روشن است كه چنین شخصی در آتش خواهد بود خداوند در این باره می فرماید: فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها مادامت السموات و الارض الا ما شاء ربك، ان ربك فعال لما یرید. قسم دوم دارای دو صفت است كه از دو جهت پستی و بلندی او را فرا می خوانند. خواستن بهشت او را به سمت علو به حركت در می آورد كه راه خدا را بپیماید هر چند این گرایش به سمت علو در او ضعیف باشد و دست شیطان او را به فرومایگی و پستی می كشاند، مگر این كه امید او به عفو خدا دستش را بگیرد و خداوند به دیده رحمت به او بنگرد. اگر به حركت كند و ضعیفش رحمت خدا اضافه شود احتمال سلامت وی بیشتر و به علو درجه نزدیكتر می شود. اینك لازم است برای توضیح آنچه گفتیم به حقیقت امیدواری اشاره كنیم: رجا

و امیدواری عبارت است از آسایش نفس برای انتظار آنچه نزدش محبوب و پسندیده است. امیدواری حالتی است كه برای نفس از روی علم حاصل می شود و عملی را اقتضا می كند. بدین بیان كه آنچه را نفس از امور پسندیده یا ناپسند تصور می كند سه حالت دارد: یا در گذشته وجود داشته یا در حال وجود دارد و یا در آینده به وجود خواهد آمد. اگر شی ء مورد توجه نفس در گذشته وجود داشته است و اكنون نفس بدان توجه می كند، این حالت نفس را ذكر می گویند، و اگر شی ء مورد توجه نفس در حال موجود باشد آن را وجد می نامند، زیرا نفس آن را در حال درك می كند. و اگر شی مورد توجه چیزی است كه به گمان غالب در آینده به وجود می آید و نفس به نوعی بدان بستگی دارد آن را انتظار یا توقع می نامند. حال اگر شی مورد انتظار امر ناپسندی باشد از ناحیه آن در دل رنجی حادث می شود كه آن را خوف می نامند. و اگر شی مورد انتظار مطلوب و محبوب باشد كه از دلبستگی و یادآوری آن برای نفس لذت و آسایشی به وجود آید آن آسایش را امیدواری می گویند لزوما برای اشیای مورد توقع باید علل و عواملی باشد، چنانچه بیشتر اسباب و عوامل آن فراهم باشد امیدواری صدق می كند و چنانچه با نبودن اسباب و عوامل منتظر آن

باشد بهتر است آن را غرور و حماقت بنامیم. و اگر وجود یا عدم اسباب و عوامل آن معلوم نباشد آرزو بر آن بیشتر صدق می كند تا انتظار داشتن آن. (با توضیحی كه در مورد رجا داده شد) باید دانست كه عرفا می گویند دنیا مزرعه آخرت است. نفس به منزله زمین و بذر آن معارف الهی است، و سایر عبادتها به منزله ی اصلاح زمین آماده كردن برای زراعت و آبیاری كردن آن می باشد. بنابراین نفسی كه غرق در محبت دنیا باشد همانند زمینی شوره زار است كه به دلیل آمیختگی با نمك قابل كشت و زرع نباشد. روز قیامت روز برداشت محصول است و برداشت محصول جز با افشاندن بذر ممكن نیست، چنان كه كشت در زمین شوره زار سودمند نیست، ایمان با پلیدی نفس و بدی اخلاق سودمند نیست، پس شایسته این است كه امیدواری بنده به رضایت خدا، مقایسه شود با امیدواری كشاورز به برداشت محصول. و همان طور كه كشاورز طالب زمین آماده و بذر نیكو می باشد و از بذر آفت زده و نامناسب دوری می كند و زراعت را با آبیاری و مواظبت بموقع نگهداری می كند و آن را از گیاهان هرز و زاید پاك می سازد و از خداوند می خواهد كه آن را از آفات آسمانی مانند برق و غیره حفظ كند تا به كمال برسد و این امیدواری بجایی است و سزاوا

ر است آن را امید نامید، زیرا گمان دارد كه از این زراعت به مقصدش برسد. و همچنین اگر كشاورزی در بذرافشانی تاخیر داشته باشد و در اول وقت كشاورزی مبادرت به كشت نكند و یا در تهیه بعضی از عوامل كشاورزی كوتاهی كرده باشد، با این وصف باز هم می تواند از جمله امیدواران باشد. ولی اگر برای كشت بذری مناسب به دست نیاورده، یا بذر را در زمین شوره زار، یا در زمینی كه پر از بوته های بیگانه است بپاشد آنگاه انتظار برداشت محصول هم داشته باشد، این انتظار حماقت است. بنابراین اسم امید در موردی است كه تمام یا بیشتر اسباب امیدواری را كه تهیه آنها در اختیار اوست فراهم كند و جز اموری كه در اختیار خداست مانند برطرف كردن آفات آسمانی باقی نماند و رفع آنها را از خداوند طلب كند همچنین است حال بنده ای كه بذر معارف الهی را در سرزمین نفسش در زمان خود، یعنی از زمان بلوغ تا پایان عمر، بكارد و با طاعات و عبادات آن را آبیاری كند و در پاكیزگی نفسش از زشتیهای اخلاق رذیله ای كه مانع نمو علم و زیادی ایمان می گردد بكوشد و از فضل خداوند انتظار داشته باشد كه او را در این راه تا زمان رسیدن به مقصود و برداشت نتیجه پایدار بدارد. اگر چنین باشد انتظار چنین كسی

همان امیدواری پسندیده و مقام سابقین در ایمان است. ولی اگر بذر ایمان را در نفس بیفشاند اما در فراهم آوردن بعضی اسباب و عوامل آن كوتاهی كند، و یا در بذر و آبیاری به نوعی اهمال بورزد كه موجب ضعف محصول شود، سپس امید برداشت محصول داشته و به فضل خدا امیدوار باشد كه محصول را برای او مبارك گرداند كه خدا رزاق و دارای قدرت برتر است، بر چنین كسی نیز امیدوار صدق می كند، زیرا بیشتر اسباب لازم را برای كشت و زراعت فراهم كرده و این چنین شخصی به عنوان قسم دوم، یعنی امیدوار كند عمل در عبارت امام (ع) ذكر شده است. ولی اگر از قواعد ایمان چیزی را در نفس خود به وجود نیاورد، یا به وجود بیاورد ولی آن را با طاعات و فرمانبرداری خدا آبیاری كند، و یا نفس خود را آلوده به اخلاق رذیله رها سازد و در به دست آوردن آفات دنیا اصرار ورزد، و با این وصف امید مغفرت و فضل خدا را داشته باشد، این انتظار خودفرییی است و امید حقیقی به حساب نمی آید. این همان قسم سومی است كه امام (ع) فرمود مقصر است كه در تهیه اسباب زراعت و به دست آوردن توشه آخرت كوتاهی كرده و هلاك شونده ای است كه در روز قیامت با حسرت و پشیمانی خواهد گفت: یقول یا لیتنی قدمت لحیاتی فیومئذ لا

یعذب عذابه احد و لایوثق وثاقه احد. در این معنی شاعری گفته است: اذا انت لم تزرع و عاینت حاصدا ندمت علی التفریط فی زمن البذر. رسول خدا (ص) فرموده است: احمق كسی است كه از هوای نفسش پیروی كند و در عین حال از خداوند متعال امید رحمت داشته باشد. و باز فرمود: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب یاخذون عرض هذا الادنی و یقولون سیغفر لنا. علت این كه امام (ع) قسم دوم را امیدوار دانسته چنان كه دانستی آنها در عمل ناتوان بودند و اسباب رسیدن به رستگاری را كم فراهم كرده بودند. به این سه قسم قرآن كریم اشاره فرموده است كه: فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبیر اگر چه قسم اول و دوم در مفهوم رجاء مشتركند ولی در رتبه و منزلت با هم اختلاف دارند. فرموده است: الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده پس از آن كه امام (ع) مردم را به سابقین و لاحقین و مقصرین تقسیم كرد اشاره به راهی كرده است كه خداوند مردم را بر آن راه هدایت فرموده و برای آنها نشانه های هدایت را برافراشته تا از وساس شیطان رهایی یافته و سالم به پیشگاه خداوند بازآیند و راه حق را از راه باطل و گمراهی بازشناسند و چون دانستی كه راه

رهروان به سوی خداوند متعال علم و یا عمل است (باید بدانی كه) علم راه نیروی نظری است و عمل راه نیروی عملی و هر یك از این دو، همچنان كه دانستی دو جنبه ناپسند افراط و تفریط دارد و راه وسط آنها تعادل و طریق میانی است برای كسانی كه هدایت یافته اند و جاده روشنی است و این همان راهی است كه حكمتهای كتاب الهی بر آن استوار است و آثار نبوت و سنت پیامبر نیز بر همین راه است كه سنت از آن پیدا شده و پایان كار مردم در دنیا و آخرت بر این راه است، زیرا مبدا سنت و سبب انتشار آن در میان مردم عدالت است و سرانجام كار مردم به عدالت باز می گردد. چون نظام امور مردم در دنیا مبتنی بر قوانین شرعی است و عاقبت امور مردم نیز به همین قوانین و قواعد كه عین عدالت است بستگی دارد و در آخرت نیز به سبب همین عدالت، زیان زیانكاران و سعادت رستگاران تعیین می شود، پس آن كه به راه عدالت رود و در ایام عمرش به عدالت تمسك جوید برای او بهشت نعیم مقرر می شود و هر كس از راه عدالت منحرف شود و از حدود آن تجاوز كند در آتش جهنم به عذاب دردناك مبتلا خواهد شد، و هر یك از دو طرف افراط و تفریط نسبت به عدالت، همان یمین و شمال جاده وسط است كه راههای گمراهی اند برای كسا

نی كه بدانها روی آورند و جایگاه هلاكت اند برای آنها كه در آنها قدم بگذارند. فرموده است: هلك من ادعی و خاب من افتری. این كلام امام (ع) ممكن است معنای دعایی داشته باشد و یا معنای جمله خبری، بدین معنی كه: هلاك باد آن كه ادعای چیزی را دارد كه اهل و شایسته آن نیست. مقصود از هلاك، هلاكت اخروی است. و ناكام و ناموفق باد كسی كه دروغ می گوید، یعنی آن كه دروغ را وسیله رسیدن به مطلوبش قرار می دهد به مطلوبش دست نیابد. باید توجه داشت كه ادعا یا مطابق واقع است یا نیست. ادعایی كه مطابق با واقع نیست حرام است. ادعای مطابق با واقع دو صورت دارد: یا نیاز به چنان ادعایی هست یا نیاز نیست، در صورتی كه ادعا از روی نیاز باشد مباح است، ادعایی كه نیاز بدان نباشد حرام است. دلیل حرمت ادعای غیر مطابق با واقع این است كه یا از روی عادت دروغ گویی است و یا از روی جهل مركب نسبت به مورد ادعاست كه به دلیل وجود شبهه، كه در ذهنش رسوخ یافته پدید آمده است. و هر دوی اینها از بزرگترین اخلاق ناشایست و از بالاترین گرفتاریهای آخرت است. اما ادعای مطابق با واقعی كه از روی نیاز نباشد به این دلیل حرام است كه انسان از روی خودخواهی چنین ادعایی را اظهار می دارد

و از موارد هلاكت است چنان كه رسول خدا (ص) فرموده است: هلاك كننده ها سه چیز است: اطاعت از حرص، پیروی از هوای نفس، و كسی كه به خود ببالد و عجب كند.) این در مورد كسی است كه ادعای بیجا كند). و اما در مورد ناكامی شخص مفتری، افترا عبارت از تظاهر به خلقی است كه واقعیت ندارد و روشن است كه دروغ در آخرت بی نتیجه است ولی در دنیا گاهی دارای نتیجه است و گاهی نیست. در صورتی كه دارای نتیجه باشد چون ناپایدار است و موجب خشم خدا، پس مثل این است كه ثمر ندارد و شخص مفتری ناامیدتر است از كسی كه اصلا سودی ندارد. آن كه با دروغ و افترا طالب سودی است به هر حال زیانكار و ناامید است. بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه مقصود امام (ع) این است كه هر كه بدون استحقاق ادعای امامت كند هلاك می شود. و كسی كه در مورد امامت افترا بزند ناامید می شود. اینان سخن خود را این گونه تایید كرده اند كه امام (ع) در این خطبه فراوان به امر امامت پرداخته است. فرموده است: من ابدی صفحته للحق هلك (عند جمله (جهله) الناس) و كفی بالمرء جهلا ان لایعرف قدره این جمله برای آگاه كردن مردم است به این حقیقت كه هر كس بی پروا حق را در مقابل هر باطلی اظهار كند و عقیده جا

هلان را رد كند و آنها را در زمانی بر تلخی حق و دشواری آن وابدارد از دست و زبان جاهلان در معرض هلاكت قرار می گیرد، زیرا كسی كه مكروه را پشت سر انداخته و در نكوهش آن می كوشد، جزو آنان محسوب نمی شود. سپس امام (ع) به جهل اشاره فرموده و كمترین درجه آن را یاد كرده چنین فرموده اند كه كمترین درجه جهل برای پستی شخص كفایت می كند چه رسد به زیاد آن، و كمترین مقدار جهل آن است كه انسان مقام و منزلت خود را در بین مردم نشناسد و ارزش خود را نسبت به آحاد مردم بررسی نكند و همین مقدار از جهالت برای هلاكت انسان كافی است، زیرا نشناختن خود، منشا بسیاری از صفات پست و نابود كننده است مانند خود بزرگ بینی، به خود بالیدن و سخن باطل گفتن و نیز با وجود نقص، ادعای كمال كردن، و در بیشتر احوال از حد خود تجاوز كردن، چنان كه علی (ع) در جای دیگر می فرماید: خدا بیامرزد كسی را كه قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نكند. در این كلام مقصود امام (ع) ایجاد نفرت كردن از جهل در بین مردم است، تا به مقداری كه به شناخت جهل دست می یابند، خود را برای رعایت حق خالص كرده و آن را یاری كنند، و چه بسا كه از این كلام امام (ع): من ابدی صفحته... چگونگی توجه دادن

و مانوس ساختن سرشت جهال به حقیقت، فهمیده شود. بدین توضیح كه سزاوار نیست تمام حقایق یكباره و بدون پرده برای نادانان عرضه شود، زیرا بیان كلیه ی حقایق موجب تنفر آنها و بر هم ریختگی نظام زندگیشان می شود، بلكه لازم است آنها اندك اندك و بتدریج با حقایق انس گیرند. انس گرفتن آنها با حقیقت در بعضی امور به دلیل دشواری حق نسبت به فهمشان یا نسبت به استحكام اعتقاد باطلشان كه در برابر حق دارند، موجب می شود كه باطل را در ظاهر حق، وسیله فریب قرار دهند. چنان كه این نوع برخورد با جهال در قرآن كریم و سنت پیامبر وارد شده كه عبارت است از صفاتی كه جسم بودن خدا را می رساند و چیزهایی كه درباره خداوند متعال روا نیست كه بر ظاهرش حمل شود. البته حمل این صفات بر ظاهر، آن چنان كه نادانان مردم گمان می كنند، امری باطل است ولی چون همین ظاهر سبب نزدیكی و علاقه شان به وجود خالق می شود و باعث نظم امورشان می شود در شریعت وارد شده است. فرموده است: لایهلك علی التقوی سنخ اصل و لایظما علیها زرع قوم. در این قسمت امام (ع) به دو طریق لزوم تقوا را تذكر می دهد: یكی آن كه هر اصلی كه بر تقوا بنیاد شود محال است كه خراب شود و بنیانگذار آن زیان بیند، چنان كه

خداوند متعال فرموده است: افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار. دوم، آن كه هر كس برای آخرت كشت كند و معارف الهی را در سرزمین نفس خود بكارد یا مثلا كارهای دنیوی انجام دهد. مانند اعمالی كه مصالح زندگی مادی انسان را تامین می كند، و آن را به آب تقوا سیراب كند و تقوا را اصل قرار دهد، بر چنین زراعتی تشنگی عارض نمی شود بلكه قویترین ساقه و پاكیزه ترین میوه از آن به دست می آید. به كار بردن كلمه زرع و اصل در عبارت امام (ع) كنایه است از آنچه بیان كردیم. فرموده است: فاستتروا ببیوتكم و اصلحوا ذات بینكم و التوبه من ورائكم. چنان كه دانستی این بخش در خطبه، قبل از جمله ی من ابدی صفحته للحق هلك می باشد و نیز قبل از جمله ای كه دلالت بر تهدید دارد آمده است و آن جمله تهدیدآمیز این است: آگاه باشید خداوند تربیت این امت را شلاق و شمشیر قرار داده است و هیچ امامی برای تربیت جامعه از شمشیر و شلاق صرفنظر نمی كند. بنابراین در خانه های خود بمانید. این در خانه ماندن سبب ریشه كن شدن اساس فتنه از بین آنهاست. لزوم در خانه ماندن برای این بوده است تا اجتماع تشكیل نشود و سبب فخرفروشی و مشاجره و تنفر نشود.

از میان برخاستن فتنه سببی است برای اصلاح بین مردم و لذا امام (ع) می فرماید در خانه هایتان بمانید و بین خود را اصلاح كنید. و پس از آن می فرماید: برای توبه و بازگشت به خدا فرصت خواهید داشت. این جمله امام (ع): التوبه من ورائكم معصیت كاران را توجه می دهد كه به توبه باز گردند و در میدان معصیت قدم نگذارند و از پیروی شیطان دوری كنند. مقصود از این كه، توبه پشت سر شماست، این است كه هرگاه جاذبه های الهی قلب بنده ای را برباید به گونه ای او را از معصیت دور می كند كه از گناه اعراض كند و با تمام وجود به قبله ی حقیقی كه جایگاه ابراز ندامت است باز گردد، در این صورت اطلاق توبه صحیح است. و با توجه به این معنای توبه، منظور از وراء ورای عقلی است، و ورای بدین معنی بهتر است از قول كسانی كه آن را به معنای پیش رو دانسته اند. فرموده است: و لایحمد حامد الا ربه و لایلم لائم الا نفسه در این عبارت امام (ع) توجه می دهد كه سپاس و حمد شایسته خداست نه جز او و این كه خدا منشا هر نعمتی است. و بدان سبب سزاوار ستایش می شود، كه در گذشته به این حقیقت اشاره كرده ایم. كلام امام (ع) همچنین اشاره دارد بر این كه نفس را فقط هنگام انحراف از قبله حقیقی و

پیروی از ابلیس و پذیرش دعوت او بدون اختیار باید ملامت كرد و به این دو واقعیت قرآن كریم اشاره فرموده است آنجا كه می فرماید: ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سیئه فمن نفسك. بنابراین هر نیكی كه به بندگان برسد از جانب خداست و به همین دلیل خداوند شایسته حمد و سپاس است و هر بدی كه به انسان برسد از جانب خود انسان است، و به همین دلیل ملامت و سرزنش متوجه خود اوست. و اما سخن سیدرضی (رحمه الله علیه) كه فرمود: ان فی الكلام من مواقع الاحسان ما لاتبلغه مواقع الاستحسان، الی آخره. همانا كلام امام (ع) در جایگاهی از زیبایی قرار دارد كه كلام عرب و یا اندیشه انسان بدان پایه نمی رسد و آن را درك نمی كند. كلمه احسان مصدر است و عرب هرگاه كسی كار نیكی انجام دهد می گوید: احسن الرجل احسانا. مقصود از مواقع الاحسان زیباییهایی است كه گوینده، آن را در سخن به كار می برد و مقصود از مواقع الاستحسان دو معنی است: یا بدین مفهوم است كه سخن عرب زیباییهای كلام امام را ندارد و بدان پایه از زیبایی نمی رسد. و یا بدین معنی است كه فكر انسانها بدان حد نیست كه زیباییهای كلام امام (ع) را درك كند. و ان حظ العجب منه اكثر من حظ العجب به مقصود سیدرضی ا

ز بیان این جمله این است كه تعجب فصحا از حسن و زیبایی سخن امام بیشتر از تعجبی است كه از برداشت خود دارند به این توضیح كه زیباییهای كلام امام (ع) بیشتر از قدرت بیان آنهاست. فصحا زیباییهای فراوانی را از كلام امام (ع) درك می كنند ولی قدرت بیان همه آنچه درك می كنند ندارند، بنابراین سخن امام (ع) فصحا را بیشتر از آنچه خود درك می كنند و قادر به بیان آن هستند به تعجب وامی دارد. یا مقصود این است كه زیباییهای سخن امام (ع) فراتر از علاقه و میل آنها به دریافت زیباییهای كلام امام (ع) است. بقیه سخنان سیدرضی روشن است و نیازی به توضیح ندارد.


صفحه 590، 602.